ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
ما قبلا در سایت بحث ازدواج عمر بن خطاب و ام کلثوم را قبلا به طور کامل در سایت مطرح کرده ایم. ولی امروز قصد دارم روایتی را نشان دهم که شاید جالب باشد
روایت اول:
از محمد بن علی روایت شده است که عمر امّکلثوم را از علی بن ابیطالب خواستگارى کرد، امام خردسال بودن او را یادآورى کرد. امام علی علیه السلام فرمود: من امّکلثوم را به نزد تو مىفرستم، اگر خوشت آمد، او را به همسرى خود انتخاب کن. علی بن ابیطالب امّکلثوم را نزد عمر فرستاد، عمر ساق پاى امّکلثوم را برهنه کرد! امّکلثوم فرمود: اگر خلیفه نبودى چشمت را کور مىکردم!
منبع : www.shia-sonni.com
أَنَّ عُمَرَ خَطَبَ إلَى عَلِیٍّ ابْنَتَهُ أُمَّ کُلْثُومٍ فذکر له صِغَرَهَا فقال أَبْعَثُ بها إلَیْک فَإِنْ رَضِیت فَهِیَ امْرَأَتُک فَأَرْسَلَ بها إلَیْهِ فَکَشَفَ عن سَاقِهَا فقالت لَوْلَا أَنَّک أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ لَصَکَکْت عَیْنَک وَهَذَا یُشْکَلُ على من قال إنَّهُ لَا یَنْظُرُ غیر الْوَجْهِ وَالْکَفَّیْنِ
الشرح الکبیر – عبد الرحمن بن قدامه – ج 7 – ص 343- دار الکتاب العربی
نیل الأوطار – الشوکانی – ج 6 – ص 240- دار الجیل
فقه السنة – الشیخ سید سابق – ج 2 – ص 29- دار الکتاب العربی
المصنف – عبد الرزاق الصنعانی – ج 6 – ص 163- منشورات المجلس العلمی
الاستیعاب – ابن عبد البر – ج 4 – ص 1955- دار الجیل
الإصابة – ابن حجر – ج 8 – ص 465- دار الکتب العلمیة
روایت دوم:
جالب اینجاست قضیه به اینجا ختم نمی شود و ماجرا ادامه دارد:
عمر به علی گفت: امّکلثوم را به همسرى من در بیاور، من مىخواهم به وسیله این ازدواج به کرامتى برسم که احدى نرسیده است. امام گفت: من او را نزد تو مىفرستم، اگر رضایتش را جلب کردى، او را به عقدت درمىآورم ـ گر چه امّکلثوم به خاطر خردسال بودن بهانه آورد ـ علی بن ابیطالب امّکلثوم را به همراه پارچهاى نزد عمر فرستاد و به او گفت: از جانب من به عمر بگو، این پارچهاى است که به تو گفته بودم، امّکلثوم نیز سخن امام را به عمر رساند. عمر گفت: به پدرت از جانب من بگو، من راضى شدم خدا از تو راضى باشد. سپس عمر دستش را بر ساق امّکلثوم نهاد و آن را برهنه کرد. امّکلثوم گفت: چرا چنین مىکنى؟ اگر خلیفه نبودى، دماغت را مىشکستم. سپس نزد پدرش رفت و او را از عمل عمر خبردار کرد و گفت: مرا به نزد پیر مرد بدى فرستادى
تاریخ مدینة دمشق – ابن عساکر – ج 19 – ص 483- دار الفکر
تاریخ الإسلام – الذهبی – ج 4 – ص 138- دارالکتاب العربی
الوافی بالوفیات – الصفدی – ج 24 – ص 272- دار إحیاء التراث
عزیزان اهل سنت چند لحظه با من باشید:
شما همیشه می گویید. شیعه علی بن ابیطالب را بی غیرت جلو می دهد. به راستی کدام بیشتر به علی بن ابیطالب توهین هست؟ اینکه علی دخترش را نزد عمر بفرستد تا عمر او را برنداز کند. بی غیرت نشان دادن علی بن ابیطالب نیست؟
عمر بن خطاب مگر خلیفه مسلمین نیست؟ مگر نمی دانست در اسلام دست زدن به نامحرم حرام است؟
آیا بازهم می گویید این داستان صحیح هست؟
در همین موضوع بخوانید: